مـن نمیگویم ولی گوینـد در چشــم علــی
سیــل دشمـن بود و دیگر "فاطمــه" پیـدا نبود
رگه ی خون توی چشم بی بی زهراست
مجتبی بین یه مشت حرومی تنهاست
حل میداد دومی رو باناله میگفت
حمله به یه زن فقط کارنامرداست
دلنوشتـــ:کاش روزی که زدی ناله کنار دیــوار چـون در سوختــه میسوختـــ همه بنیـادم